۱۶
04/5/19 09:56:02 PM
در ادامۀ این بندهای ساخته، حضرت خنیاگری که من باشم میگه که: عرقه و جنباره و لات و خراباتی منم وردخوان و صوفی و مست و خیالاتی منم اخترئی استاره ئی نجمِ سماواتی منم لحظه ئی سوسو ــ سیاهی ــ لحظۀ آتی منم. */ یکجایی از نامۀ قدیم ام هست که سال نود و هفت نوشته بودم:
سیه بود هر روز، چون دیگری. شبانگاه، مهمان دیو و پری. پریشان و دیوانه گشتم ز درد؛ دلم با چو اهریمنی در نبرد؛ من آن دیو بودم که با خویشتن، به جنگ اندرون بود و آویختننامۀ جوکیه تبار
پ.ن: همه ی اینا دوباره بعد از شیش هفت سال دارند تکرار میشن! خیال می کردم تموم شده باشن.